سه و چهارشنبه - پنجم و ششم خرداد 1388

سه شنبه و چهارشنبه.

دیروز صبح ساعت 8 بلند شدم، نشستم پای کام، تا قبل اینکه برم یونیول، پا آبجکتا بودم. درسا سه شنبرو خیلی بد برداشتم. ساعت 10 تا 1 ریاضی، ساعت 4 تا 5 غروب تنظیم. سه ساعت بینش خالی دارم. این سه ساعتو نشستم توی سالن مطالعات پا لپ تاپم، که ادامه کارا آبجکتارو انجام بدم. وقتی برمیگشتم خونه، سیلور اس داد. یه جوری داش بهم میرسوند که برم پیشش، ولی من که دبلیو جهل داشتم، اصن نفهمیدم منظورش چیه، مستقیما رفتم خونه. بعدش مثه همیشه، کلی قاطید که چرا منظورشو نگرفتم. خو من از کجا می فهمیدم. بش گفتم کار آبجکتا که بتمومه، میریم بیرون. تمومید، رفتیم. از صبح تا ساعت هشت بود که داشتیم میرفتیم بیرون فقط یه های بای خورده بودم، واسه همین رفتیم پیتزا خوردیم. فایلا آبجکتارو بش دادم. یه خورده هم گپیدیم و برگشتیم خونه. سعید ظهری زنگ زده بود که پرینتر گرفته، هرکاری میکنه، رنگارو خوب نمیزنه. بعد اینکه با سیلور خداحافظیدم رفتم خونشون. اپسون گرفته بود. که روی دیسک هم پرینت میگرفتم. هدش مشکل پیدا کرده بود که خودش هد کلینر داشت که زدم و تمیز شد و درست شد. ویندوزشم عوضیدم، تا ویندوز عوض شه، با لپ تاپم فیلم کرانک 2 رو هم دیدیم ولی خداییش از جیسون بعید بود، باز کرانک 1 یه خورده قابل درک تر بود، ولی تو این سری دیگه خیلی ..... ولی گذشته از اینا، فیلم جالبی بود. تا چهار و نیم صبح کارم طول کشید. چهار و نیم برگشتم خونه که درجا خوابم برد. همین شد که نتونستم دیشب اینارو آپ کنم.

امروز ساعت 12 بیداریدم. تا یک کارامو انجام دادم بعد رفتم یونیول واسه انگلیسی، درس در مورد سردرد بود، مطالب جالبی داشت. مثلا اینکه وقتی احساس کردین سرتون داره درد میگیره، برین زیر دوش آب گرم که باسه میشه رگای خونیه سر باز بشه، بعد از یه دفیفه، آب دوشو سرد کنین، انقدر که زیر دوش بلرزین. این باعث میشه رگای سر جمع بشن. و سردرد از بین بره.

 ساعت شیش رسیدم خونه. قسمتای 22 و 23 و 24 سریال هیروز رو دیدم. بعد علی اومد یه خورده فوتبالیدیم تو حیاط بعد گفت امشب فوتبال بارسلونا و منچستر داره، میاد خونمون با هم ببینیم. الان ساعت 9:48 ه . اینو آپ میکنم، میرم بالا.

دوشنبه - چهارم خرداد 1388

دوشنبه.

با اینکه دیشب بیداریدم که بشینم بدرسم، تا نشستم پا کتاب، دوباره خوابم برد، به یونیول هم دیر رسیدم. خوبه حالا استادا رلن. رسیدم سر کلاس دیدم داشت فایلارو درس میداد. نشستم. یه ساعت نشد استاده گفت من میخوام برم. گفتم ای بابا، من که تازه اومدم، کجا؟ گوش نکرد، رفت. با علی رفتیم نشستیم توی یه کلاس که لپ تاپامونو شبکه کنیم. هر کاری کردیم نشد. هر فوت و فنی که بلد بودیم به کار بردیم نشد. البته بیشتر به خاطر فرق بین سیستم عاملامون بود، چون من ویستا دارم، اون ایکس پی. یه سری از بچه ها هم بودن که داشتن مکس کار می کردن. ما که به هیچ جایی نرسیدیم. زدیم بیرون. منم برگشتم سمت خونه، تا دو و نیم رسیدم خونه.

سر راه رفتم مغازه دوستم، دیدم سیا ساکتی جدید آورده، 3 تا گرفتم بدم آرمان و متین و نسیم. دایی گفتن، عمویی گفتن :-P

اومدم تو اتاقم، دیدم فکرم همش مشغولشه. صبحی اس داد که چند تا چیزو واسه پروژش مدلینگ کنم. ولی وقتی نشستم پشت کام، اصلا نمیدونستم از کجا شروع کنم. رفتم بالا یه خورده میوه گرفتم از تو یخچال، رفتم تو حیاط، نشستم رو تاب، میخوردم و بش میفکریدم. به مدلینگ نه، به خودش. فکر کنم یه ساعتی شده بود که نفهمیدم کی گذشت. برگشتم تو اتاقم، تا مایا رو باز کردم اس داد. گفت امروز صبح بیرون منتظرم بوده که منو ببینه. گفتم چرا نگفتی، گفت نتونستم. الانم نشستم پای مدلینگ.

ساعت 11:46 شب

یکی از آبجکتارو تا نصفش درست کردم. برم بخوابم. داره بارون میاد.

یکشنبه - سوم خرداد1388

یکشنبه.

ساعت 5:35 بعد از ظهر

خوابه خوابم. دیشب سه و نیم خوابیدم، شیش و نیم بیدار شدم برم یونیول. چشام داره میره. ساعت هفت هشت میگیرم میخوابم، که ساعت دوازده، یک بیدار شم. بشینم سی پلاس پلاس کار کنم. سی پلاسم خوبه. فکر کنم پایان ترم یه هیفده هیجدهی بگیرم. 

امروز امتحان ذخیره خوب بود. شبکه هم چشام نیم باز بود. ساعت حدود 3 بود رسیدم خونه، ناهاریدم، نشستم پای کام. یه سری اطلاعات رو هاردمو بک آپ گرفتم و هنوز دارم میگیرم که از رو هارد پاک کنم. 

ساعت 2:40 نصف شب

ساعت هشت و نیم خوابیدم. بیست مین پیش بیداریدم، صبحانه خوردم. اومدم پایین. وقتی میخواستم برم بخوابم، تو برنامه گذاشتم که ساعت 9:40 برنامه مهدی کروبی رو رکورد کنه که ببینم. دارم می بینیم. اینو آپ کنم. بعد بشینم سی پلاس بخونم.

-----

پ 1: هاردم یه تراس. هی خالی میکنم، هی پر میشه، هی خالی می کنم، هی پر میشه. بچه ها میگن چطوری یه ترا رو پر می کنی. بابا به خدا دست من نیست که. اطلاعات همینطور میاد دیگه.