-
سه و چهارشنبه - پنجم و ششم خرداد 1388
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 21:54
سه شنبه و چهارشنبه. دیروز صبح ساعت 8 بلند شدم، نشستم پای کام، تا قبل اینکه برم یونیول، پا آبجکتا بودم. درسا سه شنبرو خیلی بد برداشتم. ساعت 10 تا 1 ریاضی، ساعت 4 تا 5 غروب تنظیم. سه ساعت بینش خالی دارم. این سه ساعتو نشستم توی سالن مطالعات پا لپ تاپم، که ادامه کارا آبجکتارو انجام بدم. وقتی برمیگشتم خونه، سیلور اس داد....
-
دوشنبه - چهارم خرداد 1388
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 00:04
دوشنبه. با اینکه دیشب بیداریدم که بشینم بدرسم، تا نشستم پا کتاب، دوباره خوابم برد، به یونیول هم دیر رسیدم. خوبه حالا استادا رلن. رسیدم سر کلاس دیدم داشت فایلارو درس میداد. نشستم. یه ساعت نشد استاده گفت من میخوام برم. گفتم ای بابا، من که تازه اومدم، کجا؟ گوش نکرد، رفت. با علی رفتیم نشستیم توی یه کلاس که لپ تاپامونو...
-
یکشنبه - سوم خرداد1388
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 03:22
یکشنبه. ساعت 5:35 بعد از ظهر خوابه خوابم. دیشب سه و نیم خوابیدم، شیش و نیم بیدار شدم برم یونیول. چشام داره میره. ساعت هفت هشت میگیرم میخوابم، که ساعت دوازده، یک بیدار شم. بشینم سی پلاس پلاس کار کنم. سی پلاسم خوبه. فکر کنم پایان ترم یه هیفده هیجدهی بگیرم. امروز امتحان ذخیره خوب بود. شبکه هم چشام نیم باز بود. ساعت حدود...
-
شنبه - دوم خرداد 1388
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 02:45
شنبه. هر هفته شنبه به خودم میگم زمان چقدر زود میگذره، تا یادم بیفته چه کارایی باس میکردم و نکردم و چه کاراییرو باس حتما انجام بدم. ولی باز یه هفته دیگه میگذره و شنبه بعدی میاد. معمولا فقط به نصف اون چیزی که در طول هفته از خودم انتظار دارم که انجامش بدم میرسم. باس یه فکری به حال خودم بکنم. با امروز دقیقن یه هفته میشه...
-
جمعه - یکم خرداد 1388
جمعه 1 خردادماه سال 1388 23:52
جمعه. یه روز دیگه از زندگی من. ساعت 7:30 شب صبح 9 بلند شدم، تا 10 جلو تی وی بودم، بعد اومدم پایین، تو اتاقم. یه ساعتی بود که داشتم ذخیره و بازیابی می خوندم که داداشم اینا اومدن خونمون که بعد از ظهر با بابام اینا برن باغمون ازگیل بچینن، البته باغ که نه، یه چهل، پنجاه تا درخت بیشتر نداره. رفتم بالا لپ تاپ و وصل کردم ال...
-
پنجشنبه - سی و یکم اردیبهشت 1388
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 23:57
پنجشنبه. امروزم پنجشنبست. داشتم می درسیدم، یه سک از ذهنم ردید که هاردمو بزارم دیفرگ شه. پا شدم نشستم پشت کام، یه نیگاه انداختم دیدم، اوووو، چقدر ریخت و پاشه بابا، تا رفتم یه دستی به سر و روش بکشم، ممو هامو دیدم، یه نیگاه انداختم و یادش به خیر گفتم. آخرین باری که ممو نوشتم، هفت شهریور پارسال بود. وقتی خوندمش، احساس...