دوشنبه - چهارم خرداد 1388

دوشنبه.

با اینکه دیشب بیداریدم که بشینم بدرسم، تا نشستم پا کتاب، دوباره خوابم برد، به یونیول هم دیر رسیدم. خوبه حالا استادا رلن. رسیدم سر کلاس دیدم داشت فایلارو درس میداد. نشستم. یه ساعت نشد استاده گفت من میخوام برم. گفتم ای بابا، من که تازه اومدم، کجا؟ گوش نکرد، رفت. با علی رفتیم نشستیم توی یه کلاس که لپ تاپامونو شبکه کنیم. هر کاری کردیم نشد. هر فوت و فنی که بلد بودیم به کار بردیم نشد. البته بیشتر به خاطر فرق بین سیستم عاملامون بود، چون من ویستا دارم، اون ایکس پی. یه سری از بچه ها هم بودن که داشتن مکس کار می کردن. ما که به هیچ جایی نرسیدیم. زدیم بیرون. منم برگشتم سمت خونه، تا دو و نیم رسیدم خونه.

سر راه رفتم مغازه دوستم، دیدم سیا ساکتی جدید آورده، 3 تا گرفتم بدم آرمان و متین و نسیم. دایی گفتن، عمویی گفتن :-P

اومدم تو اتاقم، دیدم فکرم همش مشغولشه. صبحی اس داد که چند تا چیزو واسه پروژش مدلینگ کنم. ولی وقتی نشستم پشت کام، اصلا نمیدونستم از کجا شروع کنم. رفتم بالا یه خورده میوه گرفتم از تو یخچال، رفتم تو حیاط، نشستم رو تاب، میخوردم و بش میفکریدم. به مدلینگ نه، به خودش. فکر کنم یه ساعتی شده بود که نفهمیدم کی گذشت. برگشتم تو اتاقم، تا مایا رو باز کردم اس داد. گفت امروز صبح بیرون منتظرم بوده که منو ببینه. گفتم چرا نگفتی، گفت نتونستم. الانم نشستم پای مدلینگ.

ساعت 11:46 شب

یکی از آبجکتارو تا نصفش درست کردم. برم بخوابم. داره بارون میاد.

نظرات 1 + ارسال نظر
majid سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام داداش خواستی یه سر هم به ما بزن خواستی لینک من رو تو وبلاگ بزار تو قسمت نظرات بنویس من ثبت میکنم
با تشکر از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد